نفس مامان و بابا

20 هفته و چهار روز

۲۰ هفته و چهار روز گذشت روزهای شیرین - دلهره- ترس و اضطراب همه و همه رفتند و ما به نیمه رسیدیم..... این روزا حس میکنم خوشبخت ترین مامان دنیا هستم البته این حس توی همه مادرا وجود داره خدای من نمیدونم چه جوری شکر این نعمت بزرگو بجا بیارممممم با هر تکون پسرممم دنیام قشنگ تر و رنگی تر میشه البته تکونای پسرم هنوز خیلی محکم نیس خیلی اروم............. من این روزا بدنبال جای اروم و سکوت هستممم یه گوشه اروم میشینم و منتظر تکونای پسرکم میشمممم اونم میدونه مامانش منتظرشه بعد...... اون تکون میخوره و من قند تو دلم اب میشه پسرمممم دوستت دارمممممممممممممممم الهی سالم و صالح باشی عزیزکم ...
5 بهمن 1389

خاطرات نی نی

شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای  چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!! اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگ...
5 بهمن 1389

22 هفته

سلام گل پسرم عزیزم حالت چطوره؟ مامانتو ببخش که سرما خورده وشما اذیت شدی امروز واسم کم تکون خوردی دلم یه عالمه غم داره امروز روز تاسوعاست مامانی  داریم میرم به بهبهان به شهر بابات  مادر بزرگت نذری داره دوتا نذری هم بابات داره یکیش مال شماست به نیت سلامتیت دیشب تو اسمون خبرائی بود دیشب یه شهاب اسمونی دیدم بابا حاجی هم یه شهاب دیده بود فوری ارزو کردم دعا کردم یه پسر سالم و صالح باشی امروز روز مهمیه امروز میخوام با قمر بنی هاشم یه قراری بذارم امروز میخوام تو رو بیمه حضرت ابوالفضل کنم میخوام تو رو بسپرم دست خودش و دیگه از همه دل نگرانی ها خودمو نجات بدم میخوام قمر بنی هاشم و امام حس...
5 بهمن 1389

حرفهاي نيني تو شكم مامانش

  سه ماهه اول در اين دوره رعايت يک برنامه غذايی مناسب و متعادل برای ترميم و تکامل بافت های مادر که عهده دار تغذيه و رشد جنين است بسيار مهم می باشد. من اينجا هستم، به من نگاه کنيد. اسم من رويان است. گرچه هنوز به اندازه سر سنجاق هم نيستم ولی همه توانايی هايم را از جفت می گيرم و برای اينکه تکامل پيدا کنم به شدت تلاش می کنم. تازه کار من شروع شده است و به کمک مواد مغذی که از طريق جفت دريافت می کنم بايد چشم ها، اووه!…..چقدر کار دارم. حالا نام من((جنين)) است. وزنم 15 گرم و قدم 6 سانتی متر است. دست ها و انگشتانم دارند شکل می گيرند و اندام های داخلی ام مثل کبد، کليه ها و ريه ها يم مشخص شده اند و قلبم به طپش درآمده است. مادر، کلسيم، کلسي...
5 بهمن 1389